دست نوشته

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم

خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...

بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...

خسته شدم بس که تنها دویدم...

اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...

می خواهم با تو گریه کنم ...

خسته شدم بس که...

تنها گریه کردم...

می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...

خسته شدم بس که تنها ایستادم

نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:19 توسط omid| |

اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه

درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه

اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت 17:28 توسط omid| |

اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه

درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه

اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:مشق عشق,ساعت 19:22 توسط omid| |

دنيا كه شروع شد. زنجير نداشت. خدا دنياي بي زنجير آفريد.

آدم بود كه زنجير را ساخت. شيطان كمكش كرد.

دل زنجير شد؛ عشق زنجير شد؛ دنيا پر از زنجير شد؛ و آدم ها همه ديوانه زنجيري.

خدا دنياي بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است.

امتحان آدم همين جا بود. دست هاي شيطان از زنجير پر بود.

خدا گفت: زنجيرت را پاره كن. شايد نام زنجير تو عشق است.

يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد. نامش را مجنون گذاشتند. مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري. اين نام را شيطان بر او گذاشت شيطان آدم را در زنجير مي خواست.

ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست. ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند. ليلي زنجير نبود. ليلي نمي خواست زنجير باشد.

ليلي ماند؛ زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:لیلی ازادی,ساعت 18:48 توسط omid| |

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود


با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

 

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند


و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی


به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد


وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید


بانوی دریای من
...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت


کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
.

نوشته شده در سه شنبه 23 آذر 1390برچسب:ساحل بانو ,ساعت 6:15 توسط omid| |

امشب تمام خويش را از غصه پرپر ميكنم

گلدان زرد ياد را با تو معطر ميكنم

تو رفته اي و رفتنت يك اتفاق ساده نيست

ناچار اين پرواز را اين بار باور ميكنم

يك عهد بستم با خودم وقتي بيايي پيش من

يه احترام رجعتت من ناز كمتر مي كنم

يك شب اگر گفتي برو ديگر ز دستت خسته ام

آن شب براي خلوتت يك فكر ديگر ميكنم

صحن نگاهت را به روي اشتياقم باز كن

من هم ضريح عشق را غرق كبوتر ميكنم

شعريست باغ چشم تو غرق سكوت و آرزو

يك روز من اين شعر را تا آخر از بر ميكنم

گر چه شكستي عهد را مثل غرور ترد من

اما چنان ديوانه ام كه با غمت سر ميكنم

زيبا خدا پشت و پناه چشمهاي عاشقت

با اشك و تكرار و دعا راه تو را تر ميكنم

 

نوشته شده در سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:,ساعت 17:30 توسط omid| |

كاش در دهكده عشق فراواني بود

توي بازار صداقت كمي ارزاني يود

كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم

مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود

كاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب

روي شفاف تزين خاطره مهماني بود

كاش دريا كمي از درد خودش كم مي كرد

قرض مي داد به ما هرچه پريشاني بود

كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم

رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود

مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست

كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود

چه قدر شعر نوشتيم براي باران

غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود

كاش سهراب نمي رفت به اين زودي ها

دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني بود

كاش دل ها پر افسانه ي نيما مي شد

و به يادش همه شب ماه چراغاني بود

كاش اسم همه دختركان اينجا

نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود

كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر

غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود

كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها

غرق هر چيز كه مي خواهي و مي داني بود

دل اگر رفت شبي كاش دعايي بكنيم

راز اين شعر همين مصرع پاياني بود

 

نوشته شده در سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:ای کاش,ساعت 9:15 توسط omid| |

گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست

بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست

گفتم كه كمي صبر كن و گوش به من كن

گفتي كه نه بايد بروم حوصله اي نيست

پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف

تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست

گفتي كه كمي فكر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغلهاي نيست

فتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزند دل من مساله اي نيست

نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:فاصله,ساعت 13:26 توسط omid| |

 زندگي پر از سواله مي دونم

رسيدن به تو خياله مي دونم

تو ميگي يه روزي مال من ميشي

اما موندت محاله مي دونم

تو ميگي شبا دعامون مي كني

چشمه چاهت زلاله مي دونم

توي آسمون سرنوشت ما

ماه كاملم هلاله مي دونم

تو ميگي پرنده شيم بريم هوا

غصه ما دو تا باله مي دونم

چشم من پر از غم نبودنت

دل تو پر از ملاله مي دونم

طاقتم ديگه داره تموم ميشه

صبر تو رو به زواله مي دونم

آره مي ري و نمي پرسي كه اين

دل عاشق در چه حاله مي دونم

 

نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:دل عاشق,ساعت 13:18 توسط omid| |


Power By: LoxBlog.Com